دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

✿ــــ✿

از نقاشی های تسنیمم ...

از بین نقاشیای جدیدت این چند تا رو خییییییییلی دوست دارم : این نقاشی بسیار زیبا که من عاشقشم رو با ماژیک کشیدی . از چپ به راست : اون لباس آبیه منم . اون فینقیلیه خودتی و بالای سرتم که فرش کف اتاقه البته زیر پامونم فرشه که دقیقا رنگ فرشمون کشیدیش  حتی ریش ریشای فرش رو هم کشیدی دلبرکم  بالای سرت مامانجونن و کنارتم خالدی ( خاله ) جونته .... این نقاشی رو یه روز که مامانجون و خالدی اومده بودن خونه مون کشیدی لباس منم آبی بود ...   این نقاشیتم با پاستله . عکس منو کشیدی اون که روی سرمه چادرمه نه موهام ...!! بغل دستم هم خونه کشیدی و اون بالاش کوه و خورشید و آسمون  این نقاشی هم من و باب...
17 مهر 1392

اعتراف نامه و ....

  امشب شب شهادت دردانه حضرت ثامن الحجج (ع) هست .... شهادت جوانترین امام شیعیان حضرت امام جواد (ع) را تسلیت عرض میکنم در میان حجره یا رب کیست غوغا میکند شکوه زیر لب ز بی رحمی دنیا میکند همسرش از فرط شادی و شعف کف میزند زین عمل خود را به عالم خوار و رسوا میکند     ما هنوزم  وقتی موهات رو شونه میزنیم  و موهای کوتاه بلندت رو  لمس میکنیم آهی از نهادمون بلند میشه ... شما هم برای تغییر جو , فوری دلداری میدی که غذاهاتو تند تند میخوری تا موهات زودتر بلند شه ! فردای اون روز که دسته گل به آب دادی ,  یه دسته موی دیگه از زیر مبل پیدا کردم  تقریبا همون انداز...
13 مهر 1392

دلبرک آرایشگر ....

بعد از ظهر ناغافل خوابمان گرفت   .سه تا کتاب قصه برای شازده خانم خواندیم و چشمانمان بسته شد ..... توی خواب و بیداری متوجه شدیم از پیشمان رفته و برای خودش پویا میبیند ... ما هم با خیال راحت و بدون مزاحمت دو ساعتی را خوابیدیم ... تا چشمانمان را گشودیم صورت دلربای دخترکمان را دیدیم که با لبخندی گشااااد بالای سرمان ایستاده و با همان خنده رو به ما میگوید : مامانی ...   بیدار شدی ؟ سری تکان دادیم و خواستیم دوباره چشمانمان را روی هم بگذاریم که گفت : مامانی ببین ...  من بزرگ شدم بلدم موهامو کوتاه کنم ....  مثل برق گرفته ها پریدیم از جا .... نگاهی به سرتا به پای دلبرکمان انداختیم و ....  بـ...
10 مهر 1392

گفتنی های تسنیمی

مامانجون  ( مامانم ) اومده بودن خونه مون  موقع برگشتنشون نمیذاشتی برن تا اسم رفتن میومد میزدی زیر گریه که نباید برید باید همین جا بمونید .... مامانجون  : دوباره میام خونه تون .... تسنیم : نه نمیشه بری .... مامانجون : چرا نمیشه برم خب ...؟؟ تسنیم : آخه اگه بری دلت برام تنگ میشه ....!!!       تسنیم : مامان تو همه اش کارای بد میکنی .... من : اِ ....  مـــــــــن ....!!!!!  چی کار کردم مگه ...؟؟؟؟ تسنیم : همه اش منو دعوا می کنی .... میگی اینجا آب نریز ..... من : خب  وقتی میری از شیر آب , آب برداری همه جا رو خیس میکنی بهت میگم آب نریز دی...
9 مهر 1392

فرشته ...!!

_ مامان ببین دارم پرواز می کنم ... _ مامان من فرشته ام ... _ به من نگو تسنیم من .... یه .... فرشته ام ...!! چند روزه که فرشته شدی و وِرد زبونت این چملاته ! دور خونه  میچرخی و بال می زنی  دیروز یکی از دستات رو پشه نیش زده و چند بار از سوزشش شکایت کردی گفتی : من دستم میسوزه حشره زده حالا چه جوری پرواز کنم ؟  فکر کنم باید اینجوری کنم ... یعد با یه دستت شروع کردی به بال زدن !     یه کار بدی کردی قبل از اینکه من بخوام چیزی بهت بگم با چرب زبونی گفتی : مامانا نباید فرشته ها رو دعوا کنن  چون اونا ناحارت میشن گریه میکنن ...!!! و من :   یه بازی جدید که خودت مبتکرشی اسمشم گذاشتی موش بازی ! چون عاشق تام و جری ه...
7 مهر 1392

یک قدم تا چهارسالگی ...

هر چه به پایان سه سالگی  ات نزدیک میشویم , بیشتر احساس دلتنگی میکنم دلم برای دردانه سه ساله  داشتن تنگ میشود ... دلم برای در آغوش گرفتن دردانه سه ساله ام تنگ میشود ...    حس قریبی دارد سه سالگی ...  حس غربت یک سال وقت کمی بود برای تجربه ...  وقت من رو به اتمام است دلتنگ دختــــــــــــری سه ساله ام .... 4/7/92   ...
4 مهر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد